صدمین سالگرد انقلاب نوامبر و تبدیل نظام سلطنتی به جمهوری در آلمان

ساخت وبلاگ

انقلاب, نوامبر, سال ۱۹۱۸ در آلمان,، به عمر نظام, قیصری در این کشور پایان داد و با کناره‌گیری ویلهلم دوم از قدرت، سلطنت در آلمان به بایگانی تاریخ سپرده شد. انقلاب آلمان یا انقلاب نوامبر معمولاً به مجموعه‌ای از حوادث اطلاق می‌شود که در سال ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ اتفاق افتاد و به سرنگونی قیصر و تأسیس جمهوری وایمار انجامید. نتیجه‌ی این انقلاب تاسیس جمهوری وایمار در آلمان بود. در تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۱۸ ویلهلم دوم، آخرین قیصر آلمان، و متعاقب او همه‌ی شهریاران آلمانی از قدرت کناره‌گیری کردند و در برلین جمهوری اعلام شد. در این انقلاب نیز، همانند انقلاب فوریه ۱۹۱۷ روسیه، حزب سیاسی خاصی بر موج اعتراضات سوار نبود و شوراهای کارگری قدرت را در دست گرفتند. ولی پس از مدتی، فرای‌کورپزها توانستند اتحادیه اسپارتاکیست را سرکوب کنند.

در این مقاله، با نگاهی به ویژگی های جامعه آلمان در زمان صدارت آخرین قیصر خود به روند انقلاب نوامبر و پیامدهای آن در آلمان، در سال‌های پیش از جنگ جهانی اول نگاهی انداخته شده است.

«عصر ویلهلمی»

جامعه‌ی آلمان در سال‌های میان ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۸ که به «عصر ویلهلمی» نیز معروف است، شاهد دگرگونی‌های گسترده‌ای بود. ویلهلم دوم در سال ۱۸۸۸ زمانی که تنها ۲۹ سال داشت به مقام قیصر آلمان رسید. اما چهره‌ی اصلی سیاست در آن زمان اتو فون بیسمارک، صدراعظم نامدار آلمان بود که شخصیتی فرهمند داشت و آلمان علاوه بر وحدت ملی و تاسیس امپراتوری، اصلاحات و نوسازی اجتماعی زیادی را مدیون او بود.

خیلی زود آشکار شد که قیصر جوان و مغرور آلمان، بیسمارک سالخورده را به چشم رقیب می‌نگرد و حاضر به تحمل مردی قدرتمند در کنار خود نیست. البته آلمان مطابق قانون اساسی خود یک کشور مشروطه‌ی سلطنتی, بود که در آن توازنی نسبی میان دربار و پارلمان برقرار بود، اما ویلهلم دوم می‌خواست با برهم زدن این توازن، قدرت را انحصاری کند. اصطکاک‌های زیادی که میان قیصر و صدراعظم پیش آمد، سرانجام باعث شد که قیصر ویلهلم دوم بدون مشورت با کارشناسان و دیپلمات‌های برجسته‌ی خود، در ماه مارس سال ۱۸۹۰ بیسمارک را از مقام صدراعظمی کنار بگذارد. اما ویلهلم دوم شخصیت فرهمندی نبود که بتواند خلاء بیسمارک را پر کند. به گفته‌ی معاصران، او از رهبری کشور تصوراتی رومانتیک و کهنه‌پرستانه داشت و در جامعه‌ای که با شتاب در حال مدرنیزه و در تلاش دموکراتیزه شدن بود و به اصلاحات مداوم نیاز داشت، می‌خواست به روش یک پادشاه خودکامه حکومت کند. او همچنین شیفته‌ی زرق و برق و تشریفات نظامی بود. همواره لباس‌های فاخر نظامی می‌پوشید و به رژه و مانورهای نظامی علاقه‌ی فراوان نشان می‌داد. به گفته‌ی اطرافیان با اینکه قلبا انسان جنگ‌طلبی نبود، اما در سخنرانی‌ها غالبا «لحنی میلیتاریستی» داشت و اصطلاحات جنگی به کار می‌برد.

بر این پایه می‌توان گفت که شیوه‌ی زندگی ویلهلم دوم به او منحصر نبود، بلکه آینه‌ا‌ی از شیوه‌ی زندگی و راه و روش نخبگان و محافل قدرت و طبقه‌ی حاکم در آلمان آن روزگار بود. نظامیان بلندپایه‌ی ارتش قیصری در راس دیگر نخبگان جامعه مانند بانکداران، بزرگ‌زمینداران و صاحبان صنایع بزرگ قرار داشتند و ارتش از جایگاهی کانونی برخوردار بود. پیشرفت صنایع تسلیحاتی آلمان و بویژه گسترش ناوگان‌های دریایی که ویلهلم دوم آن را «افتخار امپراتوری» می‌دانست چشمگیر بود و رقیب اصلی نیروی دریایی بریتانیا به شمار می‌رفت.

آلمانی‌ها دیگر خود را قدرتی جهانی می‌دانستند و احساس غرور می‌کردند. این احساس حتی در میان خانواده‌های طبقه‌ی متوسط و در دورترین نقاط امپراتوری نیز ملموس بود. حتی کارمندان برجسته‌ی دولت مانند وکلا، پزشکان، استادان و معلمان نیز تنها هنگامی امکان ارتقاء جایگاه اجتماعی خود را می‌یافتند که پیش‌تر در ارتش خدمت کرده باشند تا بتوانند به عنوان «ارتش ذخیره» در صورت بروز جنگ به خدمت زیر پرچم بشتابند. روح نظامی‌گری چنان بر فضای جامعه حکمفرما بود که خدمت نظام در این دوره به «مکتب ملت» شهرت داشت. بطور خلاصه می‌توان گفت که آلمان اوایل قرن بیستم در انظار اروپاییان چیزی جز «کانون نظامی‌گری» نبود.

 

اما این فقط یک روی سکه‌ی سیاست در آلمان عصر ویلهلمی بود. از سال‌ها پیش از آغاز جنگ جهانی اول، بخش‌های بزرگی از جامعه‌ی آلمان خواستار اصلاحات در نظام سیاسی بودند. از طرف دیگر، سیاست خارجی قیصر در این سال‌ها مدبرانه نبود و علاقه‌ی او به نظامی‌گری بسیاری از دستاوردهای سیاست خارجی عصر بیسمارک را که هوشمندانه جایگاه مطمئنی برای آلمان در اروپا ایجاد کرده بود، بر باد داد؛ به گونه‌ای که در آستانه‌ی جنگ جهانی اول، آلمان قیصری خود را با جبهه‌ی متحدی از سه قدرت فرانسه، بریتانیا و روسیه در اروپا روبرو می‌دید و متحدی جز اتریش ـ مجارستان برایش باقی نمانده بود.

ویلهلم دوم افراد از نظر سیاسی ناتوان و ناکارآمدی را به مقام صدراعظمی برمی‌گمارد. همین امر به تشکیل گروه‌بندی‌های سیاسی در محافل قدرت انجامیده بود که هر یک به سهم خود بر سیاست و تصمیم‌گیری‌های قیصر تاثیر می‌گذاشتند و خط مشی دولت را در جهتی که می‌خواستند سوق می‌دادند.  فرماندهان ارتش طبعا در بازی‌های سیاسی پشت پرده نقش اصلی را داشتند. همین امر باعث شد که با آغاز جنگ جهانی اول، نقش قیصر ویلهلم دوم در سیاست‌گذاری همواره کمرنگ‌تر و نقش فرماندهان ارتش چون ژنرال هیندن‌بورگ و ژنرال لودندورف همواره پررنگ‌تر شود.

ناکامی در جبهه‌ها و قیام ملوانان

با شکست آخرین هجوم گسترده‌ی ارتش آلمان قیصری در جبهه‌های غرب در سال ۱۹۱۸، ژنرال لودندورف که تا آن زمان از طرفداران پروپا قرص ادامه‌ی جنگ بود، در ماه سپتامبر ناگهان تغییر موضع داد و خواهان مذاکرات فوری برای آتش‌بس شد. او اعتراف کرد که پیروزی در جنگ برای آلمان از نظر نظامی دیگر مقدور نیست. این امر به معنی پذیرش شکست آلمان در جنگ بود. اما لودندورف برای اینکه مسئولیت این شکست بر گردن فرماندهان ارتش نیفتد همزمان خواستار آن شد که قدرت هر چه زودتر از قیصر و نظامیان به نمایندگان مردم در پارلمان منتقل شود و مذاکرات مربوط به آتش‌بس و صلح برعهده‌ی نیرومند‌ترین حزب در پارلمان باشد.

با این اقدام که به «پارلمانتاریزه» شدن معروف است، احزابی باید مسئولیت مذاکرات صلح را برعهده می‌گرفتند که در زمان جنگ بیش از همه زیر فشار بودند. در اکتبر ۱۹۱۸ پرنس ماکس فون بادن، آخرین صدراعظم عصر قیصری، دولتی ائتلافی از احزاب «سوسیال دموکرات»، «میانه» و «پیشرو مردم» تشکیل داد. به ابتکار او در ماه اکتبر همان سال تغییراتی در قانون اساسی وارد شد و اختیار تشکیل دولت توسط صدراعظم به موافقت نمایندگان مردم در پارلمان مشروط گردید. اما برای تغییرات قانونی و «رفرم از بالا» دیگر خیلی دیر شده بود و چند روز پس از آن امواج «انقلاب از پایین» امپراتوری را فراگرفت.

جرقه‌ی انقلاب با قیام ملوانان کیل زده شد. به‌رغم اعتراف ژنرال لودندورف به ناکامی نظامی آلمان در جبهه‌ها، فرمانده نیروی دریایی آلمان به ناوگان‌های مستقر در بنادر آلمان دستور داد که برای آخرین نبرد با کشتی‌های جنگی بریتانیا و نجات «حیثیت نیروی دریایی» رهسپار آب‌های پهناور شوند. اما ملوانان که این کار را خودکشی و برای تغییر سرنوشت جنگ بیهوده می‌دانستند، از این دستور سرپیچی کردند.

از ۳ نوامبر اعتراضات چهل هزار ملوان آغاز شد. تا ۸ نوامبر شوراهای کارگران و سربازان، بیشتر سرزمین‌های واقع در غرب آلمان را تسخیر کردند و پایه‌های «جمهوری شورایی» را بنیان ریختند. در ۹ نوامبر ۱۹۱۸ میلادی، ویلهلم دوم برکنار شد و سلطنت آلمان رسماً ملغی شد. حزب سوسیال دموکرات آلمان به همراه حزب سوسیال دموکرات مستقل آلمان (که چپ‌تر از اولی بود) دولت را تشکیل دادند.

در تاریخ ۵ نوامبر ملوانان کیل دست به شورش زدند و با تشکیل شورای ملوانان، بزرگ‌ترین پایگاه دریایی آلمان واقع در «ویلهلمزهافن» را اشغال کردند. آتش اعتراضات به سرعت شعله‌ور شد و دیگر شهرهای بندری آلمان و در پی آن مراکز بزرگ صنعتی را در برگرفت. در شهرهای بزرگ مانند برلین، کلن و مونیخ شوراهای کارگران و سربازان تشکیل شد. مردم که از جنگ بشدت خسته و ناراضی و دست‌کم از زمستان ۱۹۱۶ با کمبود وحشتناک مواد غذایی و سوخت روبرو بودند به خیابان‌ها آمدند. تظاهرات توده‌ای و اعتصاب‌عمومی همه جا را فراگرفت. مردم انقلابی در تاریخ ۷ نوامبر دودمان شهریاری «ویتلزباخ» در مونیخ را سرنگون کردند.

قیصر آلمان در تلاش نجات نظام پادشاهی در آلمان بود. او به ماکس فون بادن، صدراعظم وقت، گفته بود که به شرط حفظ مقام شهریاری پروس آماده است از مقام خود به عنوان قیصر استعفا کند. اما نه تنها فشار مخالفان بر دولت زیاد بود، بلکه متفقین نیز اعلام کرده بودند که تنها در صورت کناره‌گیری قیصر و آمادگی کشور برای دموکراتیزه شدن حاضر به امضای قرارداد آتش‌بس هستند. ماکس فون بادن، برای پایان دادن به این وضعیت در تاریخ ۹ نوامبر به اختیار خود راسا کناره‌گیری قیصر از قدرت را اعلام کرد. او همزمان خود نیز استعفا کرد و مسئولیت دولت موقت را به «شورای نمایندگان مردم» در پارلمان به فریدریش ابرت، رهبر حزب سوسیال دموکرات آلمان سپرد. بدین‌سان در شامگاه ۹ نوامبر ۱۹۱۸ به عمر نظام قیصری در آلمان پایان داده شد. ویلهلم دوم آخرین قیصر آلمان، در تاریخ ۱۰ نوامبر با لباس مبدل به هلند گریخت. او متن استعفانامه‌ی خود را نیز بعدا در همان جا امضا کرد و تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۴۱ در تبعید ماند.

با پخش خبر کناره‌گیری قیصر از قدرت قرار بود موضوع «ادامه‌ی پادشاهی یا جمهوری؟» به نشست «اجلاس ملی» واگذار شود که می‌بایست بزودی تشکیل شود. اما از سوی نیروهای انقلابی چپ نیز که در «اتحادیه‌ی اسپارتاکوس» متشکل شده بودند، تلاش‌هایی برای اعلام «جمهوری شورایی» در آلمان مطابق الگوی انقلاب اکتبر روسیه در جریان بود.

در همان روز ۹ نوامبر فیلیپ شایده‌مان، یکی از رهبران سوسیال دموکرات، برای پیش‌دستی کردن نسبت به «اسپارتاکیست‌ها» که می‌خواستند در آلمان «جمهوری شورایی» اعلام کنند، بدون اجازه‌ی فریدریش ابرت، از یکی از پنجره‌های عمارت رایشستاگ برقراری «جمهوری» در آلمان را اعلام کرد. دو ساعت پس از او کارل لیبکنشت، رهبر اسپارتاکیست‌ها، در برابر «کاخ برلین» برقراری «جمهوری سوسیالیستی آزاد» در آلمان را اعلام کرد.

در جریان رویدادهای انقلاب نوامبر در آلمان، هدف اسپارتاکیست‌ها «تداوم و تکمیل» انقلاب و تاسیس «جمهوری شورایی» در آلمان بود. در حالی که الگوی مورد نظر «سوسیال دموکرات‌های مستقل» انقلاب لیبرال ـ دموکراتیک فوریه در روسیه بود، اسپارتاکیست‌ها مطابق الگوی انقلاب بلشویکی اکتبر در روسیه خواهان انتقال همه‌ی قدرت به شوراهای کارگران و سربازان در آلمان بودند. طبق نظر آنها، عالی‌ترین ارگان حکومتی می‌بایست «نمایندگان شورای مرکزی» باشد که برگزیده‌ی شوراهای کارگران و سربازان است. این ارگان می‌باید اقتصاد کشور را ملی کند. البته در میان اسپارتاکیست‌ها رزا لوکزمبورگ به سیاست‌های بلشویک‌ها در روسیه نیز انتقادات روشنی داشت و خواهان نوعی «سوسیالیسم دموکراتیک» بود.

اجلاس شورای کارگران و سربازان در برلین در تاریخ ۱۰ نوامبر برگزار شد و اکثریت بزرگ آن دولت موقت و «شورای نمایندگان مردم» را به رسمیت شناخت و از طرح فریدریش ابرت برای برگزاری انتخابات آزاد پشتیبانی کرد. بعدها در تاریخ ۱۶ تا ۲۰ دسامبر ۱۹۱۸ کنفرانس سراسری شوراهای کارگران و سربازان در برلین نشستی برگزار کرد که در جریان آن از برگزاری انتخابات برای گزینش «اجلاس ملی» پشتیبانی و بدین‌سان تحکیم نظام دموکراسی پارلمانی در آلمان را تایید کرد. این پیروزی بزرگی برای سوسیال دموکرات‌های میانه‌رو و اصلاح‌طلب آلمان بود.

در پی آن اسپارتاکیست‌ها که در این میان در ژانویه‌ی ۱۹۱۹ حزب کمونیست آلمان را تاسیس کرده بودند، برای «ژرفش انقلاب» در شهرهایی مانند برمن، برانشوایگ و مونیخ به اعتصاب‌های کارگری و ایجاد «جمهوری شورایی» فراخواندند و خواهان سرنگونی دولت موقت شدند. این روند سرانجام از ۵ تا ۱۲ ژانویه به «قیام اسپارتاکوس» در برلین و مبارزه‌ی مسلحانه علیه دولت موقت انجامید. انقلابیان برخی موسسات دولتی و نیز چاپخانه‌ی روزنامه‌ها و از جمله روزنامه‌ی «به پیش» ارگان مرکزی حزب سوسیال دموکرات را اشغال و اقدام به تشکیل «کمیته‌‌ای انقلابی» کردند. این کمیته اهداف بلندپروازانه‌ای را اعلام کرد و قصد داشت با زور سلاح دولت موقت را سرنگون و از برگزاری انتخابات برای تشکیل «اجلاس ملی» جلوگیری کند. رزا لوکزمبورگ با تندروی‌ها و قیام مسلحانه موافق نبود، اما صدای او در هیاهوی انقلابی به جایی نرسید. انقلابیان به سنگربندی خیابانی دست زدند. مذاکرات دولت موقت با کمونیست‌ها پس از چند روز بی‌نتیجه ماند و سرانجام به دستور دولت موقت قیام اسپارتاکیست‌ها توسط نیروهای نظامی بازگشته از جبهه‌های جنگ به صورتی خونین سرکوب شد و رهبران آن لیبکنشت و لوکزمبورگ نیز پس از بازداشت بلافاصله به قتل رسیدند.

با پیروزی نیروهای میانه‌رو بر نیروهای انقلابی، دولت موقت انتخابات برای «اجلاس ملی» را در تاریخ ۱۹ ژانویه‌ی ۱۹۱۹ برگزار کرد. زنان نیز برای نخستین بار در این انتخابات رای دادند. حداقل سن دارندگان حق رای ۲۰ سال اعلام شده بود و ۸۳ درصد مردم آلمان در این انتخابات شرکت کردند. قوی‌ترین حزب همانگونه که انتظار می‌رفت، حزب سوسیال دموکرات آلمان شد که حدود ۳۸ درصد آرا را به دست آورد. اما این حزب برای تشکیل دولت ناچار بود با حزب میانه و نیز حزب دموکرات‌های لیبرال ائتلاف کند. «اجلاس ملی» در تاریخ ۱۱ فوریه‌ی ۱۹۱۹ فریدریش ابرت را به عنوان رئیس‌جمهوری انتخاب و در تاریخ ۲۲ ژوئن همان سال «قانون اساسی وایمار» را تصویب کرد.

مجلس ملی آلمان به نام رایشس‌تاگ، که غالباً چپ میانه‌رو و جانبدار نظام فدرال و آزادی بی‌قید و شرط همه احزاب و مطبوعات بودند، برای تدوین قانون اساسی در وایمار (مشهور به شهر گوته و شیلر) گرد آمدند. در این قانون حقوق و تکالیف آلمانی‌ها بر اساسلیبرالیسم روشنگری و تأمین آزادی‌های فردی تعیین شد.

منبع

تازه های بین المللی حقوق اساسی یازدهم مهر 1395...
ما را در سایت تازه های بین المللی حقوق اساسی یازدهم مهر 1395 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0constitutionale بازدید : 203 تاريخ : پنجشنبه 22 آذر 1397 ساعت: 10:48